اس ام اس خستگی - عشق
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
عشق
*تنهایی*
درباره وبلاگ


*سلام دوستان*

آرشیو وبلاگ
لینک های ویژه
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 5
  • بازدید دیروز: 6
  • کل بازدیدها: 41759



دوشنبه 92 شهریور 4 :: 1:20 صبح ::  نویسنده : مهردادلشنی

 

 

 

 

آدم ها منتظرند جهتی را اشتباه بروی،
آن وقت است که آوار میشوند رویت،
و فراموش می کنند تمام مهربانی هایت را . . .
.
.
.
کاش میتوانستم خاموش شوم
فنا شوم
محو شوم
من از این روزگار خسته شده ام
از این لحظه هایی که حال مرا نمی فهمند و کند می گذرند بیزارم
من از تمام شایدها و بایدها متنفرم . . .
.
.
.
این روزهــا آدم ها ،
از هیچ دری برای بستن به روی یکدیگر دریغ نمی کنند . . .
.
.
.
از من فاصله بگیر…
هر بار که به من نزدیک میشوی…
باور میکنم هنوز میتوان زندگی را دوست داشت
از من فاصله بگیر…
خسته ام از امید های کوتاه…
از زندگی در خیال…
.
.
.
دیگر از این شهر…
میخواهم سفر کنم…
چمدانم را بسته ام…
اگر خدا بخواهد امروز میروم…
نشسته ام منتظر قطار…
اما نه در ایستگاه…
روی ریل قطار ...
.
.
.
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرامِ دیدارش کردم …
.
.
.
می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتی مرگ را، پس بزنی؟
جهان جوابم کرده است …
.
.
.
عقربه های ساعت خسته از تکرار
اما مرگ است خاموشی این تکرار
.
.
.
اگه خیلی مهربان شود ورق میزند،
ولی اکثر اوقات آدم رو مچاله میکند روزگار …
.
.
.
صفحه های تقویم مرا یاد گذر زمان می اندازند !
نمیدانم ، پس کی زندگی شروع می شود . . ؟
.
.

.
.
رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد… !
.
.
.
دلـــــــم مـــــی خــــــواهـــــــد
زنــــــدگــــی ام را موقـــتــــــــ بــدهـــــــم دســــتـــــ یــــک آدم دیــــگــر
بـگــــــــویــــم تــــو بــــازی کـــــن تــا مـــن برگـــردم
نــســــوزیـــهـا..؟!
.
.
.
عجـــــــــیب است …
یــــک جای کــار اشکال دارد ،
نه به پدرم رفته ام ؛ نه به مادرم !
مــــــــن بر باد رفته ام … !
.
.
.
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن . . .
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری !
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی . .
.
.
.
دیگر حالی نمی ماند وقتی گذشته ات با آینده تبانی کرده باشد …
.
.
.
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند ،
پشتش را بکند به دنیا ،
پاهایش را بغل کند و بلند بگوید :
من دیگر بازی نمیکنم . . .
.
.

.
.
زندگی !
کلاهت را بـه هوا بیانداز . . .
که من دگر جان بازی کردن ندارم !
تو بردی . . .
.
.
.
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن !
به رفتن که فکر می کنی ، اتفاقی میفتد که منصرف می شوی !
می خواهی بمانی ، رفتاری می بینی که انگار باید بروی !
این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است !
.
.
.
دلَم باران می‌خواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچ‌گاه به خانه‌ی تو نرسد!




موضوع مطلب :


 
   
سفارش تبلیغ
صبا ویژن